به چه میخندی تـــــــــو؟
به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟
به چه چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز؟
به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟
به چه میخنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کـــــــــــــــــــــــــــــرد ؟
یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کـــــــــــــــــــــرد ؟
به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــت ؟
خنده دار است بخنـــ ــــــــــــد ...
چقدر فرق داشتیم من و تو؟!
همه راکنار زدم تا به تو برسم...
مراکنار زدی تا به همه برسی!!
به توکه فکر میکنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند میزنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
وفکر میکردم بازیگر نقش اولم...
شکارچی نمی دانست؛تفنگ نمی دانست،
پرنده داشت برای جوجه هایش غذا میبرد..
خدا که می دانست!...
تنها رفتن در این جاده
در این جاده سرد و بی انتها
بدون كوله باری از عشق
بدون تو
دشوار است
ومن تنها تر از همیشه
خاطره های یاد تو بر دوشم سنگینی می كند
می دانم كه نخواهی آمد
اما من باز هم منتظرم!
خاطری گر نظرم هست همه خوبی توست
حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست
مــــــــــــــــات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست
گفتم که مرا دوست نداری گله ای نیست
رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
لباس تنگ رو میشه داد به کسی
ميروم شايد كمي حال شما بهتر شود
ميگذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه ميترسي برو ديوانگيهاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود
ميروم ديگر نميخواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملالآور شود
بايد اين بازندهي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود
کسی غرور گرگ را درک نکرد...
مردم عاشق سگهایی هستند که
به پایشان می افتند و دم تکان میدهند...
گرگ هر شب به شکار میرفت و بی
آنکه چیزی شکار کند باز میگشت
ﺷﺒﯽ گرگی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ . . .
ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔَﻠﻪ ﺁﻣﺪ…
ﮔﺮﮒ ﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍﻭ …
ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ ... ؟
ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺷﺐ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮﺩ…
ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ …
ﺩﻭﯾﺪﻡ…
ﭘﺮﯾﺪﻡ…
ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻣﺶ …
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ,
ﺍﻣﺎ…
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻃﻌﻤﻪ ﻣﻦ ﻧﺼﯿﺐ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺷﻮﺩ...
هنوز هم ،
گاهی دلتنگ میشوم
نه برای تو...
برای آن کسی که فکر میکردم تو بودی!
هیچ کس جوابی نداد. همه ی کلاس یکباره ساکت شد.
همه به هم دیگه نگاه میکردند. ناگهان سارا یکی از
بچههای کلاس آروم سرش و انداخت پایین در حالی که
اشک تو چشاش جمع شده بود. سارا سه روز بود با
کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو
ازش پرسید. بغض ساراترکید و شروع کرد به گریه کردن
معلم اونو دید و… گفت: سارا جان تو جواب بده دخترمشق چیه؟
سارا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم
شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو میپرسم!!!
سارا گفت: بچهها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون
تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید…
وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی
که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی
دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین
عهدی عمل کنه. گریههای شبانه و دور از چشم بقیه به
طوریکه بالشم خیس میشد اما دوسش داشتم بیشتر
از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری…
من تا مدتی پیش نمیدونستم که اونم منو دوست داره
ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم
عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازیهای شبانه،
صحبتهای یواشکی ما باهم، خیلی خوب بودیم، عاشق
هم دیگه بودیم، از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر
کاری برای هم میکردیم. من چند بار دستشو گرفتم
یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن
عشق یعنی توی سردترین هوا با
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ...
ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ...
ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ...
ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ..
24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ
ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...
24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ..
ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ...
ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ
ﻭ ﺭﻭﺵ ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻫﺴﺖ ..
.
ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ : 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﯼ ...
ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ
...ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
دل گیرم
کسی که مرا غرق خودش کرد
امانجاتم نداد
یه چند مدتی چت کردیم بعدش مخالفمیل باطنیم شمارمو بهش دادم
جواب یکیو دادمهر روز بی توجه تر میشدم و اون وابستهتر
تا اینکه یه روز با بغض گفت نرجس من
تورو واسه دوستی دو روزه نمیخوام
چرا نمیخوای بفهمی؟/
گفتم خب که چی؟
گفت یعنی میخوام برای همیشه کنارم باشی..
گفتم فعلا زوده برای این حرفا
گفت من امسال دارم برای کنکور میخونم
در ضمن 4 ماهه باهمیم کجاش زوده؟
ازم خواست بهش یه فرصت بدم منم اینکارو کردم
کم کم سعی کردم بهش دل ببندم
هر روز بیشتر دلبسته میشدم
کم کم ازش خوشم میومد...
دیگه نمیتونستم زیاد بهش بزنگم
فقط گه گه گاهی از گوشی مامانم ابجیم
یا تلفن خونه بهش زنگ میزدم
بعد چند ماه گوشیمو بهم پس دادن
اما من هنوز با اون در ارتباط بودم
اون رفت داشنگاه اصفهان
ما برای تمام زندگیمون اینده حال همه چی برنامه ریختیم
همه بهمون میگفتن لیلی و مجنون
هرکی باهاش حرف میزد
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته
و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده
من همین دیروز بود که رفتم … رفتم و روی همان نیمکت نشستم …
گل سرخی روی آن گذاشتم و مثل همیشه زیر لب گفتم :
هرجا که هستی تولدت مبارک !
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکست داد دل . . .